می گویند تو مرا با
یک جمله،
یک لبخند، به بازی میگیری...
می گویند ترفندهایت، شیطنت هایت و دروغ هایت را
اما تو این را باور نکن
من فقط دوستت دارم ، همین
و آنها این را نمیفهمند.....!
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید، ارباب. نخند! دلی که درد می کشدو پنهان است روی شیشه با خط قرمز نوشته بود آی سی یو و من بـیـخـود ، داشتم فکر میکردم " آی سی یو ” یعنی ”مـیـبـیـنـمـت ” پرستار با وحشت داد میزند ، بیمار از دست رفت ، من کبود شده ام ،از دست میروم ، شک میدهند ، از تخت میجهد جسم مرده ام . . . خط مانیتور مراقبت های ویژه هنوز صاف است ! هیچکس نمیداند که فقط تنفس مصنوعی کار ساز است آن هم مکرر از لبهای تو ! جـسـمـم که رفت . . من روحم بیخود فکر میکند "آی سی یو" یعنی " میبینمت
دست به صورتم نزن ! می ترسم بیفتد . . . نقاب خندانی که بر چهره دارم! و بعد . . . سیل اشک هایم تو را با خود ببرد . . . و باز من بمانم و تنهایی . . . دست به صورتم نزن ! می ترسم بیفتد . . . نقاب خندانی که بر چهره دارم! و بعد . . . سیل اشک هایم تو را با خود ببرد . . . و باز من بمانم و تنهایی . . .
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز از آدامسهایش نمی خری.نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ای کوتاه معطلت کند.نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.نخند!
به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،
به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،
به راننده ی چاق اتوبوس،
به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
به راننده ی آژانسی که گاهی مواقع چرت می زند،
به پلیسی که سرچهارراه با کلاه صورتش را باد می زند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که در خیابانی شلوغ ماشینش پنچر شده،
به مسافری که سوار تاکسی می شود و بلند سلام می گوید،
به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،
به زنی که با کیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی،
به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،
به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،
به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی
نخند ...
نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!
که هرگز نمیدانی آنها چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!
آدمهایی که هرکدام برای خود و خانواده شان همه چیز و همه کسند!
آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،
بار می برند،
بی خوابی می کشند،
کهنه می پوشند،
جار می زنند،
سرما و گرما می کشند،
و گاهی خجالت هم می کشند ...
انسانهای بزرگ، دو دل دارند؛
و دلی که می خندد و آشکار است.
در یخچال را باز می کند
عرق شرم ... بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
...
... کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند: پسر کوچک اش چقدر بزرگ شده است
خیلی دردناک است
می گویند تو مرا با
یک جمله،
یک لبخند، به بازی میگیری...
می گویند ترفندهایت، شیطنت هایت و دروغ هایت را
اما تو این را باور نکن
من فقط دوستت دارم ، همین
و آنها این را نمیفهمند.....!
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |
تبلیغ رایگان - سریال node32 - تینا تولز - تشریفات - پنجه | فروش بک لینک انبوه - آموزشگاه - آگهی رایگان - تبادل اطلاعات