دل شکسته
میخواهم آنقدر بو بکشم تو را که ریه هایم پر شود از عطر تنت مادر مرا ببخش...درد بدنم بهانه بود...کسی رهایم کرده بود که صدای بلند گریه ام اشکهایت را درآورد خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـ تنـــــــــــــــهامـ
که هوا داشته باشم برای نفس کشیدنم
وقتی کنارم نیستی
بی خیال تمام هیاهوی اطراف
بر ساحل زندگی قدم می زنم
بی خیال فکر تو
دنیای خود را نقاشی می کنم
بی خیال تمام آنچه باید باشد
نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم
بی خیال همه رفت ها
به داشته های خود دل می بندم
اما
بگذار قدم بزنم...
قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی
این روزها...
غروب عشق برای من
حیات دوباره خورشید
در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!
نسیم دریا بر لبانم می نشیند
با خود می اندیشم
گویا
عشق در همین حوالی ست...
و باز می گویم
شاید
تا غروب عشق
نیمروزی باقی ست...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |